و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است يعنی محال است كه موجود
باشد بلكه ضرورتا و وجوبا بايد نباشد ، آن چيز را ممتنع الوجود میناميم .
مثل جسمی كه در آن واحد هم كروی باشد و هم مكعب .
و اما اگر رابطه وجود با آن معنی رابطه امكانی است ، يعنی آن معنی ،
ذاتی است كه نه از وجود ابا دارد و نه از عدم ، ما آن چيز را ممكن
الوجود میناميم . همه اشياء عالم مانند : انسان و حيوان و درخت و آب و
. . . كه به حكم يك سلسله علل پديد میآيند و سپس معدوم میگردند ، ممكن
الوجودند .
مسأله ديگر درباره وجوب و امكان اين است كه هر ممكن الوجود بالذات ،
به واسطه علتش واجب الوجود میشود ، اما واجب الوجود بالغير نه بالذات
. يعنی هر ممكن الوجود اگر مجموع علل و شرائطش موجود شود حتما موجود
میشود و واجب الوجود بالغير میگردد . و اگر موجود نگردد - حتی اگر يكی
از شرائط و يكی از اجزاء علتش مفقود باشد - ممتنع الوجود بالغير میگردد.
از اينرو فلاسفه میگويند : " الشیء ما لم يجب لم يوجد " يعنی هر چيزی
تا وجودش به مرحله وجوب و ضرورت نرسد موجود نمیگردد .
پس هر چيزی كه موجود شده و میشود به حكم ضرورت و وجوب و در يك نظام
قطعی و تخلف ناپذير موجود میگردد . پس نظام حاكم بر جهان و اشياء يك
نظام ضروری و وجوبی و قطعی و تخلف ناپذير است و به اصطلاح فلاسفه امروز
نظام حاكم بر جهان
|