اولا خود اين استدلال ، قياس است به شكل اول . زيرا خلاصهاش اين است :
شكل اول دور است .
و دور باطل است .
پس شكل اول باطل است .
از طرف ديگر چون شكل اول باطل است ، به حكم يك قياس كه هر مبتنی بر
باطلی باطل است ، همه اشكال قياسی ديگر هم كه مبتنی بر شكل اول است
باطل است .
چنان كه میبينيم استدلال ابو سعيد بر بطلان شكل اول ، قياسی است از نوع
شكل اول .
اكنون میگوييم اگر شكل اول باطل باشد ، استدلال خود ابوسعيد هم كه به
شكل اول بر میگردد باطل است . ابوسعيد خواسته با شكل اول شكل اول را
باطل كند و اين خلف است .
" ثانيا " اين نظر كه علم به كبرای كلی موقوف است به علم به
جزئيات آن ، بايد شكافته شود . اگر منظور اين است كه علم به كبرا
موقوف است به علم تفصيلی به جزئيات آن ، يعنی بايد اول يك يك
جزئيات را استقراء كرد تا علم به يك كلی حاصل شود ، اصل نظر درست
نيست ، زيرا راه علم به يك كلی منحصر به استقراء جزئيات نيست . بعضی
كليات را ما ابتداء بدون سابقه تجربی و استقرائی علم داريم ، مثل علم به
اين كه دور محال است ، و بعضی كليات را از راه تجربه افراد معدودی از
جزئيات به دست میآوريم ، و هيچ ضرورتی ندارد كه ساير موارد را تجربه
كنيم ، مانند علم پزشك به خاصيت دوا و جريان حال بيمار . وقتی
|