لطفاً کليه فايل هاي قابل دانلود در اين سايت، مخصوصاً فايل هاي پيوست شده را با نرم افزارهاي مخصوص مديريت دانلود، دريافت نماييد مانند نرم افزار دانلود منيجر که در این لينک قابل دريافت و نصب است
http://mcaf.ee/6wz9g
در صورت عدم استفاده از نرم افزارهاي مخصوص دانلود و استفاده از دانلود منيجر داخلي مرورگرها احتمال دانلود ناقص فايل ها وجود دارد
-
تازه وارد
طرح دائرة المعارف اصول فقه
تدوین و نگارش دائرة المعارف اصول فقه امامیه یکی از ضرورت ها و نیازهای علمی حوزه های علمیه است که به یاری خداوند متعال و با همت جمعی از فقه پژوهان، در حال شکل گیری و اجرا می باشد.
در زیر به طور بسیار مختصر به کلیات اهداف و برنامه های این طرح اشاره می گردد. پر واضح است که در اجرای این طرح به آیین نامه ها و دستور العمل های بسیار دقیقی نیاز بوده که ارائه آنها در این مجال ممکن نیست.
ناگفته نماند که بخش هایی از این طرح اکنون در حال انجام است و هر یک از علاقمندان که مایل به همکاری باشند می توانند اعلام فرموده و ان شاءالله از وجود آنها استفاده خواهد شد.
اهداف و برنامه های اصلی این طرح:
سه هدف کلان مورد نظر بوده است که برای دستیابی به هر یک مراحل مختلفی طی می شود که در ذیل آنها اشاره شده است.
الف. برنامه های ساختار شناسی علم اصول
1. طرح های مختلف در تبویب علم اصول
2. مکاتب اصولی
3. نظام های اصولی
ب. برنامه های موضوع شناسی علم اصول به ترتیب در محور های زیر:
1. فهرست مهم ترین موضوع های علم اصول
2. گردآوری مباحث هر موضوع (پرونده علمی موضوعات): در چهار مرحله زیر:
الف. منابع مهم و مستقل امامیه از ابتدا تا صاحب کفایه
ب. منابع اصولی مهم اهل سنت
ج. حواشی و شروح و رسائل اصولی، تا صاحب کفایه
د. منابع مهم و تأثیر گذار بعد ا زصاحب کفایه تا زمان حاضر
ج. برنامه های تاریخ شناسی فکر اصولی:
در دو محور زیر:
1. تاریخ شناسی تطور در موضوع های اصولی (بررسی پرونده های علمی و داوری در خصوص مباحث گردأوری شده، و بدین ترتیب تنظیم و تحریر تاریخ تطور مباحث علم اصول، و بررسی جریان تولید علم در تاریخ علم اصول)
2. تاریخ شناسی تحول در نظام های اصولی
فهرست مهم ترین کتابهای اصولی امامیه
در اینجا برای آشنایی خوانندگان محترم، ابتدا فهرستی از مهم ترین کتابهای اصولی امامیه، با ویژگی های زیر درج می کنیم. ناگفته نماند این فهرست دربرگیرنده بخش اعظم از منابع مربوط به مرحله اول از بند 2 ، از هدف ( ب ) طرح دائرة المعارف اصول فقه می باشد.
? ترتیب چینش به ترتیب تاریخی می باشد.
? در این فهرست کتابهای حاشیه و شرح نیامده است.
? تک نگاری ها نیامده است.
? از زمان شیخ مفید تا زمان صاحب کفایه در نظر گرفته شده است.
1. التذکرة باصول الفقه، محمد بن محمد بن نعمان، الشیخ المفید، م 413
2. الذریعة إلی اصول الشریعة، السید المرتضی، م 436
3. العدة فی اصول الفقه، الشیخ الطوسی، م 460
4. معارج الاصول، المحقق الحلی، م 676
5. مبادیء الاصول، یوسف بن مطهر الحلی، العلامة الحلی، م 726
6. تهذیب الوصول، یوسف بن مطهر الحلی، العلامة الحلی، م 726
7. نهایة الوصول، یوسف بن مطهر الحلی، العلامة الحلی، م 726
8. زبدة الاصول، الشیخ البهائی، م 953
9. تمهید القواعد الاصولیه والفقهیه، الشهید الثانی، م 966
10. معالم الدین ، حسن بن زین الدین العاملی، م 1011
11. الفوائد المدنیة، الاسترآبادی، 1036
12. وافیة الاصول، عبد الله بن محمد البشروی، الفاضل التونی، م 1071
13. الاصول الاصیلة، الفیض الکاشانی، م 1090
14. الرسائل الاصولیة، الوحید البهبهانی م 1206،
15. الفوائد الاصولیه، الوحید البهبهانی 1206،
16. انیس المجتهدین، ملا مهدی نراقی، 1209 (مخطوط)
17. تجرید الاصول، ملا مهدی نراقی، 1209
18. جامعة الاصول، ملا مهدی نراقی، 1209
19. قوانین الاصول، محقق قمی، م1231
20. مفاتیح الاصول، محمد بن علی الطباطبائی (سید مجاهد)، 1242
21. مناهج الاحکام، ملا احمد نراقی، م 1245
22. اساس الاحکام ، ملا احمد نراقی، م 1245
23. عوائد الایام، ملا احمد نراقی، م 1245
24. عناوین الاصول، عبد الفتاح بن علی الحسینی المراغی م بعد 1246
25. هدایة المسترشدین، محمد تقی بن محمد رحیم الاصفهانی، م 1248
26. الفصول الغرویة، محمد حسین بن محمد رحیم الاصفهانی، م 1255
27. ضوابط الاصول، ابراهیم بن محمد باقر الموسوی القزوینی، م 1264
28. مطارح الانظار، تقریرات درس شیخ انصاری، م 1281
29. فرائد الاصول، شیخ انصاری، م 1281
30. کفایة الاصول، آخوند خراسانی، م 1329
-
خادم سايت حوزه
قسمت اول مقاله
مقاله اقتراح؛ فلسفه فقه در نظر خواهی از دانشوران
مجله نقد و نظر پاييز 1376 - شماره 12 - صفحه 23
مصاحبه با حجة الاسلام صادق لاریجانی عضو فقهای شورای نگهبان
نقل این مقاله صرفاً جهت اطلاع رسانی صورت گرفته است و به معنی تأیید یا رد تمام مطالب مقاله نیست
فقه: وجودي سيال يا مقطعي
تفکيک ديگري هم که خيلي مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد خصوصا که خلطهايي از اين جهت در سخنان پارهاي نويسندگان صورت گرفته است، تفکيک بين علم است، به عنوان يک وجود جاري در عمود زمان و بين مقطعهاي آن. يک وقت ميگوييم علم فيزيک، و مقصودمان عبارت است از موجود سيالي که از ارشميدس و قبل از آن به وجود آمده و تاکنون ادامه دارد و به جلو ميرود; يعني ميخواهيم به کل اين موجود نگاه کنيم. گاهي فقه براي ما، کل اين موجود جاري در عمود زمان است; در اين صورت فلسفه فقه ناگزير با تاريخ توام ميشود، يعني وقتي ميخواهيد از فلسفه فقه بحث کنيد; بايد بگوييد: فقه از کجا شروع شده، چگونه رشد کرد، تحولش چطور بود، چه زماني قبض داشته و چه زماني بسط داشته، چه وقت آثاري از بيرون در آن تاثير کرده است. اما گاهي منظور شما از علم فقه، مقطعهاي آن است; يعني مقطع فعلي آن، اين اصطلاح خيلي رايج است. الآن وقتي ميگوييم رياضيات، مقطع کنونييش را در نظر ميگيريم، بقيهاش تاريخ رياضيات است. امروزه که ميگوييم علم اصول; يعني اصولي که دست ماست; يعني مجموعهاي از قضايا و مباحث که دست ماست و آن چه را که سيد مرتضي نوشته، مربوط به تاريخ علم اصول است و اصولي که دست ماست، علم اصول است. اين مقطعي است از اين وجود تدريجي متدرج در عمود زمان.
پس فقه کدام است؟ فلسفه چه چيزي را ميخواهيم بنويسيم و تدوين کنيم. فلسفه اين مقطع را که در دسترس ماست، مقطعي که داخل آن هستيم، يا کل وجود تاريخي فقه را؟ ثمره اين بحثخيلي مهم است. ممکن استخيلي از مسائل وجود داشته باشد که اصلا از فقه امروز بيرون رفته باشد; و لذا به يک معنا ديگر جزء فقه نباشد.
يکي از خطاهاي رايج اين است که بگوييم علم صرفا اين وجود تدريجي است و آن وجود مقطعي نيست و يا برعکس، ادعا کنيم علم خصوص وجودات مقطعي است و وجود تاريخي نيست. اين خطا مکرر ديده ميشود و از جمله در قبض و بسط دکتر سروش اين خطا را ميبينيد. مکررا در هر چند صفحه ميگويد که اين خطاي رايجي است که علم را
مجموعهاي از قضايا ميدانند; علم يک وجود جاري است. به نظر من خود اين از غلطترين مغالطههاست. خوب ممکن است ما به علم از ديدگاههاي مختلف نگاه کنيم. هم ميتوان گفت فعاليت علمي عالمان است و هم ميتوان گفت مجموعهاي از قضاياست و همان طور که ميتوانيم بگوييم يک وجود جاري است، ميتوانيم بگوييم يک مقطع است; بسته به اين که شما در واقع چه مقصدي را دنبال ميکنيد، به يک جهت از جوانب علم رجوع ميکنيد. همه اينها جوانب علم است. اگر کسي بگويد علم اين است وليس الا، بسيار روشن است که اين حرف خطاست. در واقع ما علم را از چندين منظر مينگريم. مهم اين است که کدام منظر به کار ما ميآيد.
به عنوان مثال، يک فيزيکدان که ميخواهد مبادي نظري و يا تئوريک پارهاي از امور تکنولوژيک را به دست مهندسين بدهد، اصلا تاريخ فيزيک براي او فايده ندارد. او الآن بايد به اين محصول دو هزار سالهاي که در دست دارد به دريچه نهاييترين مقطع آن علم بنگرد و نتيجه آن را استخراج کند. همينطور در علمي مثل اصول، وقتي به عنوان وسيلهاي براي استنباط فقهي به آن نگاه ميکنيم، به تاريخش نيازي نداريم. تاريخ اصول به درد ما نميخورد. ما الآن با نهاييترين نتايج علم اصول کار داريم. يک مجتهد ميخواهد با استفاده از نهاييترين بحثها «استنباطي حجت» تحويل بدهد. فيزيکدانها و رياضيدانها هم همين طورند، لذا عملا رياضيدانان کار به تاريخ ندارند. و اين نکته جالبي است که غالبا رياضيدانها به تاريخ رياضيات علاقهاي ندارند و همينطور اصوليان به تاريخ اصول.
آقاي اريک تمبل بل، (Bell .T.E) کتابي نوشته به نام «رياضيدانان نامي» که آقاي حسن صفاري آن را ترجمه کرده است. ايشان مکررا در اين کتاب متذکر ميشود که رياضيدانان غالبا تاريخ رياضي نميدانند. اصلا هم اعتنايي به آن ندارند، حتي به فلسفه رياضيات هم چندان توجه
نميکنند; اينان کار خود را انجام ميدهند، ما فلسفهبافي ميکنيم، تاريخنويسي ميکنيم. عملا همين طور است; اکثر علماي فيزيک و رياضي کار خودشان را ميکنند. حتي به مثل فلسفه رياضي و فيزيک هم چندان مهر نميورزند. گرچه هريک فلسفهاي براي خود دارند، ولي روي آن کار نميکنند، کار خود را ميکنند.
به هرحال به گمان من اين مطلب مهم است که در علم همه اين منظرها وجود دارد و بايد ديد کدام منظر، به کار ما ميآيد و ما به دنبال چه هستيم.
به نظر من مجتهد به تاريخ اجتهاد، کاري ندارد، به تاريخ اصول، کاري ندارد. به تاريخ فقه; کاري ندارد; البته در خصوص فقه، به خاطرمساله اجماعات قدمايي، شهرت قدمايي، نيازهايي به کار تاريخيدارد و الا بقيه تحولاتش; مثلا تحول فقه در دوره بين مرحوم نراقي(صاحب مستند) تا شيخ انصاري و تا صاحب کفايه چه بوده، يا چهتحولاتي داشته، اينها ربطي به اجتهاد ندارد. بنابر اين که اجماعات قدمايي يا شهرت قدمايي، در استنباط دخالت داشته باشند، نياز به تاريخفقه احساس ميشود. اما اگر اجماع را نپذيريم، مثل مرحوم آيتالله خويي که نه اجماع، به اين معنا، و نه شهرت، هيچ کدامش را حجت نميداند، ديگر نيازي به تاريخ فقه نداريم. بنابراين، اين که علم، وجوه مختلفدارد، قابل ترديد نيست. ولي مهم براي ما يافتن وجهي است که با غرض ما سازگاري داشته باشد و با هدف تحقيق و کاوش ما سازگار باشد.
بازگشتبه فلسفه فقه
بعد از تذکر نکات فوق، به فلسفه فقه برميگرديم. ما ميتوانيم به دنبال فلسفه فقه به عنوان وجودي مقطعي باشيم و ميتوانيم به دنبال فلسفه فقه به عنوان وجودي سيال و مستمر در طول زمان. تاريخ فقه و لذا فلسفه «فقه تاريخي» داراي فوايدي است، ترديدي نيست. ولي بايد ديد آيا يافتن
مبادي تصوري و تصديقي و امور دخيل در «فقه تاريخي» تاثيري در علم فقه کنوني هم ميگذارد يا نه. به نظر من اين تاثير بسيار مشکوک و مبهم مينمايد، بخلاف بحث از مبادي تصوري و يا تصديقي فقهي که الآن جاري است و شخص ميخواهد آن را بکار بندد. اينجا فلسفه فقه به صورتي کاملا عقلايي ميتواند در نتايج علم مؤثر باشد. عالمي اصولي را در نظر بگيريد که با کاوش در مبادي تصديقي و تصوري و متدلوژيک علم فقه، پارهاي از مبانياش تغيير ميکند. در اين صورت دخالت اين کاوش در نفس علم فقه بسيار روشن مينمايد اما يافتن مبادي تصوري و تصديقي و متدلوژيک فقه شيخ طوسي، دستکم به صورتي مستقيم نميتواند در «فقه» شخص کاوشگر تاثيري داشته باشد.
ممکن است گفته شود همانطور که براي مقطعي از علم (که مقطع حاضر باشد) فلسفهاي مطرح است، با همين ديدگاه ميتوانيم به عصرهاي مختلف نگاه کرده و فلسفههاي فقه آن عصرها را مطرح کنيم.
بله، همينطور است. در اينکه ميتوان براي «فقه شيخ طوسي» يا «فقه شيخ مفيد» يا فقه عصر خاصي، فلسفهاي تدوين کرد، بحثي نيست. بحث در اين است که اين چنين فلسفهاي چه مقدار تاثير بر روي فقه کنوني ما دارد.
در بحثهاي آتي که در مورد normative يعني معياري بودن و يا historical يعني تاريخي بودن فلسفه فقه بحث ميکنيم، اين نکته بيشتر شکافته ميشود. اجمالا ما بايد دنبال فلسفه «فقه»ي باشيم که به درد ما ميخورد. فلسفهاي که در فقه ما مؤثر باشد و مبادي تصوري و تصديقي فقه ما را تنقيح کند، و اين فقهي است که امروزه در دست ماست; يعني فقهي که من ميخواهم عرضه کنم، نه فقه شخص ديگري در زمان خيلي قديمتر.
اين نکتهاي است که در «معرفت ديني» و همين طور در مقاله نقش علوم بشري در اجتهاد(نقدونظرشماره پنجم، ص100به بعد) به آن
پرداختهام، آن نکته اجمالا اين است که متدلوژي تحقيق در مباحث فلسفه فقه يا مباحث معرفت ديني چگونه بايد باشد؟ اگر معرفتشناسي ديني نگاهي درجه دوم باشد، آيا نگاه تاريخي براي آن مفيد ستيا نه؟ اين که ما فحص کنيم که عالمان در طول تاريخ يک علم يا معرفت چه کردهاند، آيا به کار تنقيح آن معرفت ميآيد؟
پاسخ ما اين است که نگاه تاريخي فايدهاي ندارد. چون نگاه تاريخي، يعني اين که عالمان چه کردهاند، حجيت نميآورد. فرض کنيم ما فحص کرديم و ديديم همه فقهاي ما، مثلا به رياضيات تکيه کردهاند و اين را قبول کردهاند. فحص تاريخي اين را نشان ميدهد که همه در استنباط خود از رياضيات بهره بردهاند، ولي آيا اين دليل ميشود که ما هم به رياضيات تمسک کنيم; به وضوح پاسخ منفي است. اين يکي از اشکالات اساسي ما به مباحث قبض و بسط است. ايشان ميگويد ما از بالا به کار عالمان نگاه ميکنيم و خودمان وارد معرکه نميشويم. در اين صورت اشکال به ايشان اين است که حق توصيه نداريد. نگاه تاريخي، توصيه نميآورد. چون روش و متد عالم ديگر، براي ما حجت نيست. آري اشکالي ندارد انسان گزارش تاريخي کند و ببيند همه عالمان، فقهشان با رياضيات مرتبط است، ولي حق ندارد بگويد فقه، فيالواقع با رياضيات مرتبط است; چون ممکن است گفته شود همه عالمان اشتباه کردهاند. ما که در علوم براي بحث درجه دوم تعبد نداريم که بگوييم چون عالمان گفتهاند فقه با رياضيات ربط دارد، ما هم بگوييم ربط دارد. شما که از بالا و از منظري تاريخي به مساله مينگريد و خودتان داخل گود نزاع نميشويد، حق نداريد بگوييد رياضيات با فقه مربوط است. اگر چنين سخني بگوييد اين قضاوتي معياري يا normative است که شما را از تماشاگري به گودبازي کشانده است. شما در اين قضاوت ديگر نگاه درجه دوم نداريد، بلکه همچون يک مجتهد به صورتي معياري و normative در مسالهاي اصولي نظر دادهايد; يعني: «رياضيات با فقه مرتبط است».
ملخص سخن اينکه شما با نگاه درجه دوم و تاريخي، حق توصيه نداريد. در اين بحث هم ما اين را ميخواهيم بگوييم. نگاه تاريخي به علم اشکالي ندارد و براي خيلي کارها مفيد است، ولي به درد فلسفه فقهي که در فقه مؤثر باشد، نميخورد.
در مقابل ،بعضي از فيلسوفان علم غربي به روشهاي تاريخي رجوع کردهاند، مخصوصا آنها که نسبيگرا هستند. افرادي مثل «لاري لودن»، (Lauden Larry) و ديگران قائلند که ما به تاريخ علم نياز داريم.
و di******ive بودن فلسفه علم را مفصل شرح داده است. البته در خود غرب هم کثيري از فيلسوفان علم با تاريخي بودن فلسفه علم مخالفند. ايشان حرف زيبايي دارد و ميگويد ما چون نسبيگرا هستيم (خودش نسبيگراست)، معياري براي واقع نداريم که بحث کنيم واقع چيست؟ و لذا بايد از تاريخ علم کمک بگيريم. فعلا کاري به اين سخن وي نداريم که در همين صورت هم رجوع به تاريخ درست استيا نه، ولي اين اعتراف وي جالب است که تصريح ميکند: اگر کسي بگويد ما معياري براي کشف واقع داريم، در اين صورت رجوع به تاريخ فلسفه علم و بحثهاي توصيفي فايدهاي ندارد.
او بخش ديگري با نام «تاريخ و فلسفه علم» آورده و در آن بحث کرده که فلسفه علم با تاريخ چه نسبتي دارد؟ آيا فيلسوف علم به تاريخ علم هم کار دارد؟ آنهايي که فلسفه علم را معياري، (normative) ميدانند، ميگويند، به تاريخ کاري نداريم. ايشان در فصل ديگري به نام «تاريخ انديشهها» idea of history دوباره همين بحث را به طور مفصل در کل انديشه بحث کرده که آيا فلسفه به طور کلي با تاريخ انديشه ارتباط دارد يا نه؟ ايشان معتقد است که ارتباط دارد، منتها تصريح ميکند که اين ارتباط براساس اين پيشفرض است که ما معياري مستقل براي کشف واقع نداريم.
نظير اين بحث در فقه و فلسفه فقه هم ميآيد. ممکن است کسي بگويد ما اول بايد روشن کنيم رئاليست هستيم يا نه; يعني آيا قائليم که مثلا براي کشف واقع معيارهايي در فقه داريم ولو کشف عن حجة (نه کشف تکويني) يا نه، اگر بگوييم دستمان باز است; يعني انسدادي مطلق نيستيم، ديگر نبايد اين حرفها را قبول کنيم و بگوييم براي قضاوت کردن معيار نداريم. اين هم بحثي است که قابل توجه است.
تا آنجا که من اطلاع دارم فلسفههاي علم که در غرب مطرح است، عمدتا به تاريخ علم کار ندارند; مثلا کساني که از فلسفه اخلاق بحث ميکنند خيلي کم به تاريخ اخلاق به عنوان يک تاريخ منتظم ميپردازند; هرچند افراد و آراء مهم را ذکر ميکنند و اين در هر علمي هست. ما که ميگوييم با تاريخ انديشه کار نداريم، ميگوييم به آن توالي تاريخي کار نداريم، نه اين که به انديشه مهم کار نداريم. سخن اين است که توالي تاريخي انديشهها و قبض و بسطهاي تاريخي آنها ربطي به بحث فلسفه اخلاق ندارد. در فلسفه زبان هم همين طور، کتابهاي متعددي که من ديدهام، فلسفه زبان را به صورت تاريخي بحث نميکنند. در کنار تاريخ زبان، تاريخ تحول زباني و تاريخ زبانشناسي داريم. ممکن استيک گرايش زبانشناسي، تاريخ زبان باشد، اما اين که فلاسفه زبان بيايند و بحث کنند که، مثلا زبان چه تحولاتي داشته، بنده نديدهام; همين طور در فلسفه رياضيات، هنر و غيره. ميخواهم بگويم فيلسوفان غربي هم غالبا فلسفههايشان را به صورت غير تاريخي مطرح ميکنند.
تلخيص بحث: نقد نگاه تاريخي
خلاصه بحث آنکه به نظر ميرسد نگاهي به فقه که در فلسفه فقه بايد مطرح باشد، نگاه مقطعي است، آن هم مقطع کنوني و فقهي که ميخواهيم بدان ملتزم شويم. البته در بحثهاي آتي روشن خواهد شد که مساله تاريخي (توصيفي) بودن و معياري بودن نه فقط در خود علم فقه قابل طرح است، بلکه در فلسفه علم فقه هم طرح ميشود. و عمده بحث
ما اين است که در «فلسفه علم فقه» بايد به نحو معياري عمل کرد نه اين که آراء عالمان ديگر را استقرا و استقصا نمود. بايد خود، بازيگر معرکه باشيم نه تماشاچي.
-
خادم سايت حوزه
قسمت دوم مقاله
ممکن است اشکال شود که سخنان بالا به اين منتهي ميشود که آن چيزي که در مرحله استنباط و اجتهاد به درد ما ميخورد و آن چيزي که به قول معروف ثمره فقهي ميدهد، آخرين نتايجي است که در دست داريم. ولي واقعيت در استنباطات فقهي چيز ديگري است. در فقه يا اصول، اقوال گذشتگان را نقض و ابرام ميکنيد، اقوال جديد را بررسي ميکنيد، مقابله ميکنيد، ترجيح ميدهيد و در نهايت گزارهاي را انتخاب ميکنيد که در استنباط از آن استفاده ميکنيد. شما اين مرحله را در نظر نگرفتيد، فقط آن گزارههاي آخر را که در استنباط، ماحصل است، در نظر گرفتيد.
در پاسخ ميگوييم در اين کلام، فقه و اصول تا حدي به هم خلط شده است. براي روشن شدن بحث مثالي از علم اصول ميآورم. اصول عبارت است از مجموعه بحثهايي که الآن داريم. آيا يک اصولي نيازمند اين است که بگويد بحث اجتماع امر و نهي از کجا آمده است، چه تطوراتي داشته و در طول تاريخ چه دگرگونيهايي پيدا کرده است؟ گمان نميکنم چنين باشد. يک اصولي، معضل اجتماع امر و نهي را به بهترين وجهي تقرير ميکند; تقريري که شايد بسياري از قدما به آن نرسيده باشند، و سپس به حل آن ميپردازد. مهم براي وي تقرير درست مساله و پاسخ روشن و مستدل به آن است. اما اين که اولين بار چه کسي اين مساله را طرح کرده و چگونه طرح کرده و چه تطوراتي را پشتسر گذاشته، چندان اهميتي ندارد; مسائل واقعي و معقول مهم است، از هر کجا و هر زبان و هرکس که طرح شود.
نظير اين نکته در فلسفه هم مطرح است. نزاع اصالت وجود و اصالت ماهيت نزاع مهمي است. اصلا تقرير مساله در آن، اهم از پاسخ آن است، اما اين که بياييم جستوجو کنيم که در فلسفه، اصالت وجود از کجا شروع شد، اولين کسي که آن را مطرح کرد که بود، چرا اين طور شد؟ به نظر من هيچ تاثيري ندارد. تاثيري که دارد اين است که آنها مقصودشان چه بوده; يعني اگر بحثسر اين باشد که اصالت وجود و اصالت ماهيت که در فلسفه مطرح است، از اول به چه معنا طرح شده، خوب ما بايد کار تاريخي کنيم. ولي آيا واقعا يافتن اين که قدما چه «معنايي» از اين مساله اراده کردهاند، چندان اهميتي دارد؟ آنچه اهميت دارد طرح مسائل معقول و پاسخهاي موجه است. فرض کنيم ندانيم قدما دقيقا چه مسالهاي طرح کردهاند، ولي در مورد اصالت وجود و اصالت ماهيت پنج مساله قابل طرح باشد، همه اينها براي ما مهمند.
البته اين را بايد اضافه کنيم که طرح انديشههاي مهم در يک مساله سخن کاملا معقولي است و طريقه مالوف محققان است، ولي تاريخ علم نيست; مثلا کشف اين نکته که اولين بار محقق حلي اجتماع امر و نهي را طرح کرد و در اين مساله از يک بحث کلامي متاثر بود، هيچ تاثيري در حل اين مساله ندارد.
منظور من از تاريخ علم، يعني بررسي سير تحول مسائل; همچنان که در تاريخ بشريت هم همين است.
البته اين روشن است که هم علم و هم بشريتبه لحاظ هستيشناسي، (ontology) مسلما تاريخ دارد. بنده که اين جا نشستهام بيتاريخ نيستم، ولي وقتي شما يک دفعه مرا ميبينيد، به تاريخ من نگاه نميکنيد، در حالي که من در اينجا موجود تاريخي هستم. علم اصول هم که ما با اين مقطعش مواجهيم، به طور تکويني داراي تاريخ است و مگر ميشود بيتاريخ به اينجا برسد، ولي بحث اين است که من به اين تاريخ کار ندارم، گويي من اين مقطع را ميگيرم و تاريخش را فراموش ميکنم. مقصود اينها از تاريخ اين نيست که اين موجود که دست من است، خودش تاريخي است. خوب همه موجودات تاريخياند. علم اصول به اين معنا تاريخي است.
بله همين که الآن دست من است، تاريخي است، سرگذشت داشته، ولي بحث اين است که عالم به همين موجود آخر نگاه ميکند و کاري به تاريخش ندارد.
سخن اين است که در اصول مثلا ما به تاريخ انديشه کاري نداريم، بلکه با مسائل معقول کار داريم. اگر يک دفعه کسي از کره ديگري اين جا بنشيند و بدون اتصال به زمان سابق، سي مساله مهم اصولي طرح کند که تا به حال طرح نشده، براي من مهم است ولو هيچ سابقه تاريخي نداشته باشد. ما به عنوان مستنبط احکام، دنبال مسائل معقوليم. هر ابزاري را به ما بدهد، دنبالش ميرويم. تاريخ عيني به طور تکويني ما را به اين نقطه ميرساند; نه فحص تاريخي خود من. ما فحص تاريخي لازم نداريم.
ممکن است گفته شود مقصود از فحص تاريخي يک وقت اين است که بپرسيم يک فکر از چه کسي گرفته شده و چه کسي آن را پرورش داده تا اين جا رسيده; اينها تاثير ندارد، ولي کلياتي مؤثر است; مثلا فرض کنيد دخالت و تاثير مباحث عقلي در اصول يا حتي در فقه. مثلا کسي با ديد تاريخي به زمان ابنادريس نگاه ميکند، ميبيند ديد خاصي دارد، مثلا کلام را در اصول يا فقه تاثير داده است، اين يافتهها در فلسفه فقه و فقه مؤثرند.
ولي اين سخن صحيح نيست. اگر ابنادريس از کلام استفاده کرده، استفاده او چه تاثيري بر اصول يا فقه ما ميگذارد. آيا استفاده ابنادريس از کلام، دليل بر صحت استفاده او است؟ اين که استفادهاش صحيح بوده يا باطل، حرفي است که ما بايد دنبالش برويم و به اصطلاح، بحثي معياري، (normative) است و در اين فضا يافتن نکات تاريخي بيفايده است.
ممکن است گفته شود ما که ميخواهيم فلسفه اين فقه را دنبال کنيم، زماني خود آن فقيه که مستنبط حکم است ميخواهد بداند فلسفه فقهاش چيست و گاهي شخص ديگري فقه اين فقيه را مورد شناسايي قرار ميدهد. بنابراين نميتوان گفت نگاه تاريخي به فقه فقيهان گذشته فايدهاي ندارد.
ولي اين سخن مسامحه است. فقه به معناي مجموعه مسائل، به
اشخاص اضافه نميشود مگر با برخي تکلفات. مجموعه مسائل فقهي، مجموعهاي واقعي را تشکيل ميدهند که حول يک موضوع يا غرض تشکيل شدهاند. و به فيلسوف فقه مربوط نيست که چگونه به اين مجموعه مسائل نفسالامري آگاهي پيدا ميشود. بالاخره فيلسوف فقه غير از فقيه است. فيلسوف به فقه نگاه ميکند، و اگر پرسيده شود فقه چه کسي؟ در پاسخ ميگوييم: فقه، خودش يک امر تکويني و نفسالامري است، به لحاظ موضوع يا غرض متوقع از آن. و با اين نگاه، «فقه چه کسي» چندان سؤال صحيحي نيست. سؤال ديگري مطرح ميکنم تا اين نکته کمي روشن شود. امروز ما فلسفه فيزيک داريم. فيزيک چه کسي؟
واقعيت اين است که ما ميگوييم در هر علمي از عوارض ذاتي موضوعش بحث ميشود و کاري به شخص ندارد. موضوع به همراه خودش عوارض ذاتي دارد، چه معتقد باشيم که تمايز علوم به موضوعات است و چه به اغراض اين موضوع يا آن غرض به همراه خود مجموعه مسائلي پديد ميآورد. من چه خواب باشم چه بيدار چه استنباط بکنم، چه نکنم. چه مطلع باشم، چه نباشم ترتب غرض خاص بر مجموعهاي از مسائل، امري تکويني و نفسالامري است و همين طور موضوع واحد داشتن يک علم (در صورت تسلم آن). با اين توضيح، علم اصول عبارت است از مجموعه مسائلي که با هدف «استنباط الحکم» گرد آمدهاند. و اين يک پديده نفسالامري است; يعني به نحو تکويني و عيني. و من و شما در اين ترتب غرض دخلي نداريم. اين غرض خود به خود و به نحو تکويني يک سري مسائلي را جمع ميکند.
اگر گفته شود ميتوان فرض کرد که ما دو فقيه داشته باشيم که در مباني با يکديگر متفاوت باشند و دو مجموعه مسائل مختلف داشته باشند. خواهيم گفت که اين اشتباه است; زيرا غرض واحد است. اگر غرض دو تا شد، پس از دو علم بحث ميکنند. نبايد خلط کرد ما که ميگوييم علم مجموعه قضاياست، ديگر به بحثش کاري نداريم، ممکن است نتيجه
حثسلب باشد و ممکن است اثبات باشد، يا تفصيل ميان آن دو. در هر مسالهاي که طرح ميشود گاهي شما به نفع آن استدلال ميکنيد و گاهي عليهاش، گاهي قائل به تفصيل ميشويد، ولي وقتي شما علم اصول را تعريف ميکنيد، بايد غرضتان واحد باشد. شما از دو علم بحث نميکنيد. اگر غرض واحد است مسائلي که دورش جمع ميشود براي من و شما مساوي است، و اين منافاتي ندارد با اينکه استدلال ما در اثر اختلاف مباني، مختلف باشد; مثل اينکه من به اجتماع قائل باشم و شما به امتناع.
ملخص بحث
تا حدي از بحث اصلي دور شديم. ملخص سخن ما اين است که هم در مورد فقه تاريخي ميتوان فلسفهاي تدوين کرد و هم در مورد فقه حاضر و فقهي که بدان ملتزميم. ولي نکته اصلي اين است که تدوين فلسفه فقه «تاريخي» به معناي يافتن مبادي تصوري و تصديقي و متدلوژيک فقه فقهاي سابق و جستجو از مباحث مرتبط با فقه آنان تاثيري بر «فقه ما» نميگذارد. يعني در تصميم گرفتن بر مجموعه مسائلي که فقه را تشکيل ميدهد، مؤثر نيست. بنابراين «فلسفه فقهي» که ميتواند در فقه مؤثر باشد، فلسفه فقه کنوني است، آن هم به صورت معياري و .normative مثلا بحث کنيم چه متدلوژياي بايد در فقه دنبال شود، نه اين که فقهاي امروز چه متدلوژياي را در فقه به کار ميبندند.
به طور روشنتر، سخن ما اين است که فلسفه فقه اولا بايد از فقهي بحث کند که طبق تعريف آن را پذيرفتهايم و ثانيا در مرحله نگاه بيروني به آن به صورت معياري، ( normative) عمل کند نه تاريخي و توصيفي.
شرط اول در مقابل کسي است که فقه برهههاي ديگر را نيز مورد بحث قرار ميدهد و اين چندان تاثيري بر فقه ما نخواهد داشت.
و شرط دوم در مقابل کسي است که نگاه بيرون فقهي خويش را به صورت تاريخي توصيفي به انجام ميرساند نه معياري. مثلا در مقام
کشف ارتباط قضاياي فقهي با علوم بيروني، خود آستين تحقيق بالا نميزند و از ارتباط آنها پرده برنميگيرد، بلکه به همين بسنده ميکند که مثلا علامه حلي فقه را با رياضيات مرتبط ميدانسته و يا شيخ بهائي چنين ميکرده است و...
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
Forum Rules